جناب ابوذر مى گوید: رسول خدا (ص) مرا به دنبال على (ع) فرستاد. به
خانه اش رفتم و او را خواندم، ولى پاسخ مرا نداد. و آسیاب دستى را دیدم که بدون
اینکه کسى باشد به خودى خود، مى گردد. دوباره او را خواندم، بیرون آمد و با هم نزد
رسول خدا (ص) رفتیم و پیامبر متوجه على (ع) شد و چیزى به او گفت که من نفهمیدم.
گفتم: شگفتا! از دستاسى که بدون گرداننده مى گردد.
آنگاه پیامبر (ص) فرمود: خداوند قلب دخترم فاطمه و اعضا و جوارحش را
پر از ایمان و یقین کرده و چون خداوند ضعف او را دانست، پس در روزگار سختى به او
کمک کرد و کفایتش نمود. مگر نمى دانى که خداوند، فرشتگانى را قرار داده تا خاندان
محمد را یارى دهند؟!
بحارالانوار، ج 43، ص 29.